بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

از حال من نپرس

 

از حال من نپرس که مثل همیشه نیست

در کیش ما کنار نشستن کلیشه نیست

توفان نوح آمد و مارا به باد داد

رفتیم آنچنان که امیدی به ریشه نیست

سهم من و تو سوزن در کوه کاه شد

فرهادی ام مخواه که این کار تیشه نیست

وقتی همه به آینه ها سنگ می زنند

گویا به غیر سنگ سزاوار شیشه نیست

وقتی امر محکمه کفتار می شود

جایی برای شیر اثنای ببیشه نیست

با هر بهانه گفتنش این درد مشکل است

از حال من نپرس که مثل همیشه نیست

@Jordanch

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.