بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

از این آدم امید قرض دادن میره!؟

از این آدم امید قرض دادن میره!؟

شخصی را قرض بسیار آمده بود.

تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.

آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.

تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،

چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟

تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟

شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.

تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.

آن شخص تعجب کرد و گفت:

آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟

تاجر  گفت:

آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...!

در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.

Zendegisalam

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.