بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

شعر گرانی!

شعر گرانی!

لعلِ خندان، نرگسِ فتّان گران است و گران

گیسوانِ غالیه افشان گران است و گران

دوش در بازار حُسنِ دلبران چرخی زدم

جملۀ اقلامِ مهرویان گران است و گران

عاشقی خود سهل باشد، وصلِ جانان مشکل است

درد، مجّانی ولی  درمان گران است و گران

دور قابِ عشق او زین بعد می‌چینم خیار

مدتی شد تا که بادنجان گران است و گران

بهر غمهایم کنار کوچه چادر می‌زنم

کز تورّم  کلبۀ احزان گران است و گران

بار ِغم، دستارِ زاهد، نرخِ باده، رطلِ ما

جانِ مردم، گوشِ مسئولان گران است و گران

دکترا دندانِ عقلم  را بیا یکسر بکش

قیمتِ پر کردن دندان گران است و گران

بوالفضولا! حرفِ مُفتت  عینِ جنسِ چینی است

گرچه آن را می‌خرند  ارزان،گران است و گران!

بوالفضول_الشعرا

bolfozool

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 16 آذر 1396 ساعت 14:47

چرا نمی توان خود را دوست داشت؟

« ای فرزند آدم آیا کی میخواھی بخودت رحم کنی و کجا لایق بھشت من باشی. »حدیث قدسی.
حقیقت اینست که انسان از دل فرد دیگری می تواند خود را دوست بدارد.
این سخن خداوند به آدمیزاد دال بر کفر ذاتی اوست که به زبان امروزین نوعی مازوخیزم و خود آزاری و
خود – بد بودن و نفرت از خویشتن است که به انتقامی بی پایان از خویشتن منتھی می شود که ھمان
دوزخ است. براستی این چه رازی است در این حیوان دو پا. که حتی خداوند را ھم گاه به حیرت میاندازد:
« آیا حیرت نمی کنی که چگونه کافر ان بر آتش دوزخ چه صبورانه می سوزند »قرآن – و بلکه بر آتش
دوزخ می رقصند.
این بیرحمی بشر نسبت به خودش از کجاست؟ آدمی حتی نسبت به حیوانات مھربانتر است تا بخودش.
این ھمان راز کفر بشر است که اکثریت مردمان بدان مبتلایند که از یک نظر عین حماقت اوست و از نظر
دیگری عین شقاوت او با خویشتن می باشد. و بقول فیلسوفی خداوند این نوع آدمھا را بیشتر دوست
می دارد که اکثریت قریب به اتفاق مردم را اینگونه آفریده است. تا در دلی ایمانی نباشد انسان نمیتواند
به خود خوشبین و مھربان باشد. و اندکی ھم که بخود مھربانند( مؤمنان) بدست کافران شکنجه و
یا کشته می شوند. گوئی که مھر و عطوفت با خویشتن در مذھب کفر گناه و خیانتی نابخشودنی است .
حقیقت اینست که با عقل خیر و شر و نگاه بھشت و دوزخی ھرگز نمی توان به راز ھستی پی برد و خدا
را شناخت. این نوع اندیشه محکوم به کفر و انکار است. جز با فھم عشق نمی توان خدا را و آنگاه انسان
را شناخت . ھیچکس نمی تواند بدون داشتن پیر و مرادی خود را دوست داشته باشد. اینست مسئله !

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 111

دروود دروود دوروود ممنون ازاظهارنظرشما ازدیگر لینک ها هم دیدن فرمایید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.