بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

آن اوایل خدا که روحش را

آن اوایل خدا که روحش را

در سرشتم نهاد خندیدم

هی به هر سوژه از زمانی که

زندگی هدیه داد خندیدم

مهر یک نوعروس را دیدم:

یک هزار و چهارصد سکه

قید "عند المطالبه" زیرش

من به داماد شاد خندیدم

عالِمی با سواد در مکه

گفت جنس فرشته از مرد است!

چون خدا گفته جنسش از زن نیست!

من به این اجتهاد خندیدم

رفته بودم اداره ای کوچک

کمتر آنجا فساد مالی بود

چون که کار اداری ام حل شد

من به ریش فساد خندیدم

یک نفر رشوه کلانی خورد

رد او را زدند مأموران

تا به یک "کله گنده" برخوردند...

من به این اقتصاد خندیدم

چون که در یک خبرگزاری گفت

از زبان منابع آگاه

شک نکن رشوه را فلانی خورد

من به این استناد خندیدم

روی شیب ملایم بازار

مردمان با شتاب سر خوردند!

ناقدی از "حقوق" مردم گفت

من به آن "کم سواد" خندیدم

در خبر ها مرور می کردم:

"رد شدن از رکود راکد را"

جایتان واقعا که خالی بود

من که آن شب زیاد خندیدم

محمدحسین فیض اخلاقی

وطنز

پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.