بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

چهل ساله های امروز !

چهل ساله های امروز !

در روزگاری نه چندان دور، چهل پنجاه سالگی، سن قرار و آرام بود.

چهل پنجاه  ساله  جزو بزرگان فامیل و خانواده بود.

برای خودش احترام و برو و بیایی داشت.

 زندگیش کاملا تثبیت شده بود و امنیتی داشت و ثباتی..!

امروز اما چهل پنجاه ساله های  ایرانی وضع دیگرى دارند..!نه مانند چهل پنجاه ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند، و نه همچون چهل  پنجاه ساله‌های جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی.

چهل پنجاه  ساله‌ی امروز ایرانی، چند سالی است در حال دست و پنجه نرم کردن با گرفتاری‌های مهاجرت است.

 هنوز دارد زبان خارجی یاد می‌گیرد

در حالیکه ذهنش دیگر ذهن بیست سالگی نیست.

در کشور غریب امتحان شغلی و امتحان رانندگی می‌دهد و همچنان با قوانین جدید کشور بیگانه دست به گریبان است.

همچنان به چیزهایی که پشت سرش گذاشته و آمده، فکر می‌کند و گاهی افسوس می‌خورد .

همچنان نگران شرایطش در کشور جدید است

نگرانی‌های یک آدم بیست ساله را در جسم و روح یک چهل پنجاه ساله به دوش می‌کشد .

چهل پنجاه ساله‌ی امروز آنقدر خوش‌شانس است که برخلاف پنجاه ساله‌های پنجاه سال پیش، پدر و مادرش هنوز در کنارش هستند.

 اما او با قلب و روح یک آدم چهل پنجاه  ساله، هر روز صبح باید با این فکر بیدار شود که مادر و پدرش امروز خوبند؟

چهل پنجاه  ساله‌ی امروز ، هم پدر و مادر است برای فرزندانش، و هم گاهی برای پدر و مادرش..باید ستون محکم بزرگترها و کوچکترها باشد.

سفت و محکم بایستد و اصلاً احساس ضعف نکند. خیلی هم احساساتی نشود.

در روزگاری که نه فرزندش خیلی تره برایش خورد می‌کند و نه پدر و مادرش ، او باید حواسش به همه‌ی آنها باشد .

مشکلات همه را سر و سامان دهد و مشکلات خودش را هم.

چهل پنحاه  ساله‌ی امروز ، باید مسائل سن بلوغ فرزندش را حل کند. باید برای آینده‌ی فرزندش آنهم در این اوضاع آشفته، تدبیر بخرج دهد.

گرچه هنوز جسمش و روحش هزار طلب دارد، باید با تنهایی کنار بیاید، چرا که حتی اگر بتواند رابطه‌ی پیچیده‌ی زناشویی را زنده و شاداب نگه دارد. باز هم تنهاست..!

چون وقت ندارد و امکانش نیست به این چیزها فکر کند . چون همه منتظر اویند و متوقع از او.

چهل پنجاه ساله‌ى روزگار ما همچنان باید چهار اسبه کار کند.

 چون روزگارش ثبات اقتصادی ندارد هنوز و آینده‌اش نیز هنوز مبهم است و دیگر بدنش طاقت اینجور کار کردن را ندارد.

گاهی فشار بالا می‌رود و گاهی پایین. گاهی تپش قلب می‌گیرد..!

چهل پنجاه  ساله‌هاى این روزگار همان‌هایی هستند که در بلاتکلیف‌ترین دوران این سرزمین رشد کردند، تمامی آزمون و خطاها روی آنها صورت گرفت، بدترین رفتارها با آنها شد.

بدیهی‌ترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب می‌شد، و حتی به خاطر آن در بند افتادند.

 دلهره و ترس و نگرانی به داخل سلول‌هایشان رخنه کرد، جزئی از وجودشان شد و با آن بزرگ شدند، در بچگی مطیع بودند و در بزرگسالی نیز مطیع.

همیشه منتظر سرابی به نام آینده‌ی بهتر بودند و..

چهل پنجاه  سا‌له‌ی عزیز!

اگر بخت با تو یار بود و زنده ماندی!قوی باش!خیلی قوی باش!

تو چهل پنجاه ساله‌ی این روزگاری در این سرزمین، و نباید انتظار قرار و آرامشی مانند چهل پنجاه ساله‌های پنجاه شصت سال قبل را داشته باشی.

چون زندگی هنوز با تو خیلى کار دارد.

Hamid_Masouminejad

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.