بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

اگر متملقین و چاپلوسان میدان پیدا کنند، دین و دنیای مان را به تباهی می کشند…

اگر متملقین و چاپلوسان میدان پیدا کنند، دین و دنیای مان را به تباهی می کشند…

روزی به کریم خان زند گفتند، فردی یک هفته است میخواهد شما را ببیند.

کریم خان آن شخص را به حضور طلبید، 

او نزد کریم خان امد و گفت: قربان! من کور مادر زاد بودم، به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از اوگرفتم .

شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید، تا برود دوباره شفایش را بگیرد!

اطرافیان به شاه گفتند قربان! این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید.

کریم خان زند گفت: پدر من یک شخص معمولی بود، من نمیدانم قبرش کجاست،

پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.