بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

گفتگوباخدا

گفتگوباخدا

در رویاهایم دیدم که باخدا گفتگو می کنم   

ازخداپرسیدم: چه چیز بشر ترا متعجب می سازد

پاسخ داد: کودکیشان

آنها ازکوکیشان خسته می شوند عجله دارند بزرگ شوند

دوباره پس از مدتی آرزو می کنند به کودکیشان بازگردند

آنها سلامتی راازدست می دهند تاپول بدست آورند

بعدپولشان راازدست می دهندتاسلامتی شان بدست آورند

آنهابه گونه ای زندگی می کنندکه گویاهرگزنمی میرند

به گونه ای می میرندکه گویی هرگز نزیسته اند

دوباره پرسیدم

کدام درسهای زندگی را می خواهی بیاموزی؟

پاسخ داد:

بیاموزندکه درست نیست

خودشان رابادیگران مقایسه کنند

بیاموزندکه تنهاچندثانیه طول می کشد

که زخمهای عمیقی دردل هم بکارند

اماسالهاطول می کشدتااین زخمها التیام بخشند

بیاموزندکافی نیست

که دیگران راببخشندبلکه خودرانیز بایدببخشند

بیاموزندثروتمندکسی نیست که بیشترین را دارند

بلکه ثروتمندکسی است که به کمترین ها قانع است

پرسیدم آیاچیزی هست که به بندگانت بگویی

لبخند زد وگفت فقط اینکه بدانند من همیشه هستم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.