ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
فیتیله... هنوز جمعه تعطیله!
ساعت هفت صبح بلند شدم. دوش گرفتم، سشوار کشیدم، لباسهایی که داده بودم اتوشویی را پوشیدم، عطر زدم، کفشهای واکس زدهام رو پوشیدم و راه افتادم سمت بانک.
ساعت هشت و نیم صبح جلوی بانک بودم اما بانک تعطیل بود و کرکرههاش پایین. رفتم سراغ یه شعبه دیگه، اونم بسته بود. تا ساعت 10 به شعبه های مختلف سر زدم اما همهشون بسته بودند. نگران از اینکه دیر بشه، جستجو رو تموم کردم و با سنگ زدم به شیشه آخرین بانک. بعد از چند بار زدن، یک نفر از انتهای بانک پیدا شد. پیژامه و رکابی تنش بود و پتویی رو مثل شنل انداخته بود روی شونههاش.
در بانک رو یک کم باز کرد و گفت: چیه؟ چی کار داری؟
- سلام، صبح زیبای زمستونیتون بخیر... این گل تقدیم به شما!
- میگم چی کار داری؟
- بله... میخوام حساب باز کنم...
- الان؟
-چرا که نه!
-الان جمعه س دیوونه! برو فردا بیا...
- جمعه باشه... مثل اینکه الان توی پسابرجام هستیم ها! چطور بانکهای اروپایی روز یکشنبه باز بودن تا مردم اونجا بتونن برن و تنها یک روز بعد از برجام سریع هزارتا السی باز کنن!
- کی گفته؟
-رییس جمهور!
- برو دهن من رو باز نکن!