ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
طنز چهارشنبه سوری
غوغاست میانِ برزن و کو
سرسام گرفتم از هیاهو
گیرم که نشاط و شادی این است
پس فهم و شعور،این وسط کو؟!
از کثرت دود و بویِ باروت
احساس دگر نمیکنم بو
هی فشفشه و ترقّه بارد
بر کلّۀ مردمان ز هرسو
پیری دیدم نحیف و لرزان
افتاده ز ترس داخلِ جو
میگفت به ناله چیزهایی
نزدیک شدم،شنیدم از او:
ای داد، شد از کفم صبوری!
فریاد ز چارشنبهسوری!
گفتم که نصیحتی کنم ناب
یک فرد شرور را در این باب
نزدیک شدم یواش و گفتم:
«ای روی شما چو غنچه شاداب
تفریح بکن ولیک معقول
یک خرده حقوق خلق، دریاب
کن حال مریض را مراعات
شادی بنما ولی به آداب»
در پاسخ من دو بمب دستی
بنمود به پیش پام پرتاب!
بردند مرا مطبّ و آنجا
گفتم به پزشک مغز و اعصاب:
ای داد، شد از کفم صبوری!
فریاد ز چارشنبهسوری!
افتاده به جان کوی و بازار
یک عده مریضِ مردمآزار
اینسوی یکیش میزند جیغ
وآنسوی یکیش میکشد جار
در معرضِ چشمِ مردم آنگاه
برخی حرکاتِ نابهنجار!
ای وای به حال آنکه گردد
در مخمصهای چنین گرفتار
یک عده ولی اگرچه شادند
بس محترمند و نیکرفتار
ای درد و بلای این عزیزان
تویِ سر آن گروهِ اشرار!
القصّه هر آنچه ذکر کردم
شرحی بود از وقایعِ پار
امسال امیدوارم ای دوست
تغییر کند رَوندِ این کار
از ما دل هیچ کس نرنجد
باشد که دگر نگویم این بار:
ای داد، شد از کفم صبوری!
فریاد ز چارشنبهسوری!
#بوالفضول_الشعرا