نشسته ام به هوای تو تا که دریابی

نشسته ام به هوای تو تا که دریابی
که دل ز هجر تو دارد دوباره بی تابی
دمی تو باز کن چشمت به روی غمگینم
نگو که هیچ نبینی نگو که در خوابی
چنان زلال و صاف شد دلم ز عشقت باز
که بعد از این دل ما را تو همچو دُر یابی
دگر زعشق تو در التهاب و حیرانم
دمی ز هم نشناسم ز مهر و مهتابی
هنر شناسم و شبه هنر نمی خواهم
به شام تاریکم هان ، بگو که می تابی

لیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.