ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یادی_از_شهدا
چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت: «بچه ها! من دویست روز روزه بدهکارم»
تعجب کردیم.
گفت: «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده ام که قصد روزه کنم.»
وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد.کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان.
آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت: «شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟»
همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز...
شهید مهدی زین الدین
Tebyan