الهی ،،،؛

الهی ،،،؛

از بودِ خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟

و از بود تــــو همـــه عطاست و وفا!

به بر پیدا! و با کرَم هویدا

آن کن که از تو سزا ...

خواجه‌عبدالله_انصاری

گفتم مــلــکــا تو را کــجـا جویم من

وز خلعت تو وصــف کجـا گویم من

گفتا‌که مرا مجو به‌عرش و به‌بهشت

نـزد دل خود، که نـزد دل، پویم مـن

عین_القضات_همدانی

تافت بر جان و دلم انوار عشق

ای هزاران جان و دل ایثار عشق

بر میان جان خود بستیم باز

از پی ترسائی زنار عشق

گر بدیدی روی او مؤمن شدی

کافری کو میکند انکار عشق

کرده مست از دردی دردی مرا

در خرابات غمش خمار عشق

یاری جانان کسی باید که او

دشمن جان خود است و یار عشق

گشت محروم از سعادت آنکه نیست

در حریمش محرم اسرار عشق

چون ز گیتی بار محنت میکشی

میکش ای بیچاره باری بار عشق

خاک پای دوست را در دیده کش

تا توانی دیدن دیدار عشق

از جمال یار خود یابی شفا

گر شوی مانند من بیمار عشق

عندلیب از عشق چون شد یار گل

شد ببوی عشق او گلزار عشق

ای حسین از دوست نصرت میطلب

تا شوی چون یار برخوردار عشق

حسین منصور حلاج

https://www.instagram.com/p/BzAv

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.