محبوب‌ترین رئیس‌جمهور ایران کیست؟ + آمار

http://uupload.ir/files/7zo3_%D9%85%D8%AD%D8%A8%D9%88%D8%A8%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86.jpg

محبوب‌ترین رئیس‌جمهور ایران کیست؟ + آمار

مردم ایران برای انتخاب رئیس‌جمهور کشورمان از پانزدهم بهمن ۵۸ تا خرداد ۹۶، دوازده بار پای صندوق‌های رای رفتند.

نظر شما درباره عملکرد روسای جمهور چیست؟

حکایت می گویند: مسجدی می ساختند.

حکایت

می گویند: مسجدی می ساختند.

بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟

گفتند: مسجد می سازیم.

گفت: برای چه؟

پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.

بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول». شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.

سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟

بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند!

حکایتی بسیار زیبا و خواندنی حتما_بخونید

حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

حتما_بخونید

ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت

حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم #پیش_نماز مسجد حاج آقایی بود بنام #شیخ_هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود ؛ یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم..

منتظر خالی شدن #دستشویی بودم که در این حین، در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه #وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.

من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن #اذان و #اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ؛

خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب #فرادا می خوانم.

این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.

#زن شیخ #قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را #ترک کردند .

دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا #جاسوس است ؟ و آیا ...

شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ؛ بعد از دوسال از این ماجرا ، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در #مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .

روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.

درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!

دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم ..

از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.

به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار #حضرت_عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.

پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟

پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار #ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.

بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من #تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما #شاهد باش که با من چه کردند.

بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به #عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند ؛  او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...

ناگهان بغضم سر باز کرد و #اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم

الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی #مظلوم نیست.

دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !

چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟

برای رسیدن به چیزهای بزرگ:

http://uupload.ir/files/g63v_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86.jpg

برای رسیدن به چیزهای بزرگ:

۱. رؤیاپردازی کن

۲. تجسم کن

۳. برنامه‌ ریزی کن

۴. به آن اعتقاد داشته باش

۵. در آخر آستین‌ بالا بزن و دست ‌به ‌کار شو...

دبیرستان دکتر جواد حدادناحیه پنج آموزش وپرورش مشهدمقدس

امام جمعه‌ای که جان داد تا مردم کرونا نگیرند

http://uupload.ir/files/zoqw_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C.jpg

امام جمعه‌ای که جان داد تا مردم کرونا نگیرند

بعد از شهادت حاج قاسم، در چهاربرج چندین مراسم برپا شد. آخرِ یکی از آن مراسم، حجت‌الاسلام آذرپندار گفت: ان‌شاءالله یک روز من هم شهید می‌شوم.

در میان نام شهدای سلامت، نام امام جمعه فقید شهر چهاربرج در استان آذربایجان غربی به چشم می‌خورد.

کم امام جمعه‌ای پیدا می‌شود که از روزهای اول شیوع کرونا، وسط خیابان در حال خدمت‌رسانی به مردم دیده شود و در نهایت خودش مبتلا به ویروس کرونا شود و دست آخر، خیلی بی سروصدا از میان‌شان برود.

حجت الاسلام فتاحی، مدیر حوزه علمیه سلماس:

با حاج جعفر هم‌ولایتی بودم. دوران طلبگی در یک حوزه و یک حجره بودیم. اشک‌های او در شب‌هایی که دعای ابوحمزه ثمالی می‌خواندیم، خاطرم هست. آنقدر در حجره گریه می‌کرد تا حال ما هم مثل او دگرگون می‌شد.

خانواده‌اش کشاورز بودند. خودش هم برای تأمین مخارج در دوران طلبگی، کشاورزی می‌کرد. روی زمین پسرعموهایش و زمین همسایه‌ها کار می‌کرد.

با شیوع کرونا از یک طرف دفتر امام جمعه تبدیل شد به محل تهیه بسته غذایی برای خانواده‌های بی‌بضاعت. از طرف دیگر، با همکاری شهرداری و استفاده از مبالغی که حاج آقا از خود مردم جمع کرده بود، اقدام کردند به ضدعفونی کردن تمام معابر شهر.

داماد حجت الاسلام آذرپندار:

در ماجرای کرونا هرکاری از دستش برآمد، مضایقه نکرد. آبرو و اعتبارش را کف دستش گرفته بود و خودش در شهر دوره می‌افتاد و با مغازه‌دارها صحبت می‌کرد. محترمانه خواهش می‌کرد که مغازه‌ها را ببندند. کاسب‌ها هم روی او را زمین نمی‌انداختند.

یک دوستی دارم در شهرداری، می‌گفت یک شب تا آخر شب همراه ما بودند و معابر را ضدعفونی می‌کردند. احتمال می‌دهیم همان روزهای ضدعفونی معابر خودشان مبتلا شدند. چون بعد از آن ۱۰ روز بستری بودند به رحمت خدا رفتند.

rasanewsagency