بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

مادر: بگذارید دخترکان کوچک زمین با لباس‌های سفید خرگوشی‌شان، فردا را برقصند.

مادر:

بگذارید دخترکان کوچک زمین

با لباس‌های سفید خرگوشی‌شان،

فردا را برقصند.

بگذارید گیسوهای کوچک بافته‌ی‌شان بنفشه‌ی شادی بچسبانند.

بگذارید عروسان جوان، حجله‌هایشان را با گل‌های مهلو و نارنج بیارایند.

سیب‌ها رسیده است و بچه‌هایمان آمده اند.

پسر:

مادر؟ مادر؟ مادر؟

در غفلت خوابی که گذشت، طوفان سیاهی از دورها آمد

و باغ را آشفته کرد.

گیسوها

در شیون فرشتگان مرده‌ی معصوم

آشفته گشته‌اند.

عروسان، سیاه پوشند.

باغ، به تاراج رفته است.

سیب‌ها، سیب‌ها، سیب‌ها

در هجوم کرم‌ها

پوسیده شده‌اند.

#حسین_پناهی

از کتاب: #سرودی_برای_مادران

#نشر_آناپنا

hoseinpanah

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.