بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

به مناسبت نزدیک شدن به نوروز

به مناسبت نزدیک شدن به نوروز

خانمی با همسرش گفت این چنین:

که ای وجودت مایه ی فخر زمین!

ای که هستی همسری بس ایده آل

خواهشی دارم... مکُن هی قیل و قال!

هفت سین تازه ای خواهم ز تو!

کم توقع گشته ام در سال نو!

سین یک، سیّاره ای، نامش سمند!

تا که در دل هی کنم من آب، قند!

سین دوم، سینه ریزی پُر نگین

تا بَرَد هوش از سر اهل زمین!

سین سوم، یک سفر سوی فرنگ

دیدن نادیده های رنگ رنگ...

سین چارم، ساعتی شیک و قشنگ

تا که گویم هست سوغات فرنگ!

سین پنجم، سمع دستورات من!

تا ببالم من به خود، در انجمن...

چون دو سین دیگرش آمد کم او

رفت اندر فکر و اندیشه فرو...

گفت با ناز و کرشمه، که ای عیال!

من کم آوردم دو سین ای خوش خصال!

گفت شویش: من کنون یاری کنم

با شما البته همکاری کنم!

سین شش، سنگی برای قبر من!

تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن!

سین هفتم، سوره ی الحمد خوان...

تا مگر از آن شود شاد این روان!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.