بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

واقعا قشنگه ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ "

واقعا قشنگه

ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ "

ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ

ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ

ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ

ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ

ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ

ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ !

ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟

ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ...!

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ" : ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ

ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ"!!!

ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ!

دوباره سایه ی ماه کریمی از سرم کم شد

https://uupload.ir/files/93dy_%E2%80%8F%D8%AF%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87.jpg

دوباره سایه ی ماه کریمی از سرم کم شد

به تعقیب رجب بودم که شعبان المعظم شد

سلام ای ماه شعبان، ماه منجی، ماه پشت ابر

که از مهرت ظهور حضرت قائم مسلّم شد

روابط عمومی دفتر حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه ناحیه قصرشیرین

الوند خبر قصرشیرین

جان‌ باختن زوج رودسری در تصادف

https://uupload.ir/files/fouf_%D8%AC%D8%A7%D9%86%E2%80%8C_%D8%A8%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86.jpg

جان‌ باختن زوج رودسری در تصادف

برخورد یک موتورسیکلت با خودروی سواری در رودسر به مرگ موتورسوار و همسرش منجر شد.

رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی گیلان گفت : بر اثر برخورد یک موتورسیکلت با پژو 206 در خیابان شهدای رودسر ، راکب۶۰ ساله موتورسیکلت و همسر 58 ساله اش به دلیل ضربه شدید به سر ، در دم جان باختند.

سرهنگ امیر طالبی با بیان اینکه این زوج  کلاه ایمنی نداشتند افزود : کارشناسان پلیس علت این حادثه را دور زدن موتورسوار در محل دورزدن ممنوع اعلام کردند.

https://guilan.iribnews.ir/fa/news/3051029

کمک‌های اولیه موقع سوختگی

https://uupload.ir/files/3yw1_%DA%A9%D9%85%DA%A9%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C.jpg

کمک‌های اولیه موقع سوختگی

توصیه ما اینه که خونه بمونید اما اگر خدایی نکرده تو این شب‌ها اتفاقی واستون افتاد حتما نکاتی که گفتیمو انجام بدید.

یادتون باشه روی سوختگی خمیردندون، روغن، آرد و...  نمالین و محل سوختگی رو ۲۰ دقیقه یا بیشتر زیر آب روان کمی خنک(نه یخ) بگیرید. /تبیان

سال خوش از شنبه شروع میشه!؟

https://uupload.ir/files/mze5_%D8%B3%D8%A7%D9%84_%D8%AE%D9%88%D8%B4.jpg

سال خوش از شنبه شروع میشه!؟

مردم در گذشته معتقد بودن که بهترین سال، سالیه که نوروزش به شنبه بیفته، می‌گفتن هرکسی هم تو روز عید شادی و خرمی کنه تا سال دیگه بهش خوش می‌گذره.

اونا می‌گفتن روز اول فروردین‌ هرسال جزو روزهای خوبه و اگه تو این روز موفق نمیشدن کاری رو شروع کنن صبر می‌کردن تا ۷ روز از عید بگذره و روز هفتم کار رو انجام می‌دادن. اگر تو این روزم موفق نمی‌شدن، باید تا روز چهاردهم فروردین صبر می‌کردن.

جالبه بدونید چهارمین چهارشنبه اسفند رو به‌اصطلاح «چرشنبه بازاری» می‌گفتن و رسیدنش رو نشونه عید نوروز و سال نو.

بعضی از آداب هنوز هم برای خیلی از مردم مهمه، مثل حمام و غسل کردن شب عید تا سال نو برای اونا پرخیر و برکت باشه.

یکی از رسما تو برخی نقاط هم پختن شیربرنج برای روز عید بود، می‌گفتن موقع سال نو شیربرنج تو خونه باشه. می‌گفتن کسی که طبع سرد داره باید خرما یا شیرینی یا نبات هفت‌سین رو بخوره و اونی که طبع گرمی داره باید ماست سفره هفت‌سین بخوره تا مزاجش تا سال دیگه این موقع متعادل بشه.

از رسم و رسوم قشنگ منطقه خودتون برامون بنویسید. / تبیان

حکمت 265 نهج البلاغه: گفتار حکیمان و درمان (علمى، درمانى):

حکمت 265 نهج البلاغه

وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ کَلَامَ الْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً، کَانَ دَوَاءً؛ وَ إِذَا کَانَ خَطَأً، کَانَ دَاء.

گفتار حکیمان و درمان (علمى، درمانى):

و درود خدا بر او، فرمود: گفتار حکیمان اگر درست باشد درمان، و اگر نادرست، درد جان است

یک تمرین عملی برای مقابله با اضطراب و افسردگی

https://uupload.ir/files/1brt_%DB%8C%DA%A9_%D8%AA%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%86.jpg

یک تمرین عملی برای مقابله با اضطراب و افسردگی

اضطراب و افسردگی اغلب ذهن ما رو با مشکلات و ترس‌های بالقوه پُر می‌کنه، انگار که ما قربانی شرایطمون هستیم. برای مقابله با این وضع باید سناریو رو تغییر بدید. چطوری

1 صبح که از خواب بیدار میشین قبل از هر چیزی تصمیم بگیرین که چه روزی قراره داشته باشین.

2 چه افکاری تو ذهنتون قراره بیاد؟

3از چه چیزهایی قراره لذت ببرین؟

4 چه کسانی رو دوست خواهید داشت؟

5 با هر چالش و مشکلی که روبرو بشین از چه دریچه‌ای به اونا قراره نگاه کنید؟

شما نویسنده‌ سناریوی هر روزتون هستین. پس تصمیم بگیرین چه چیزهایی ارزش صرف انرژی و تمرکزتون رو دارن.

#سبک_زندگی / تبیان

قنبر_غلام_امیرالمومنین

قنبر_غلام_امیرالمومنین

جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ، عمویش پادشاه حبشه بود.

جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شده‌ام ، آمدم برای خواستگاری.

پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من می‌پذیرم.

شاه گفت: در شهر (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو.

جوان گفت : عمو جان این دشمن تو اسمش چیست؟

گفت : اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می‌شناسند.

جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر مدینه شد.

به بالای تپه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان ، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت.

گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟

گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.

گفت: تو حریف علی نمی‌شوی.

گفت: مگر علی را می‌شناسی؟

گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم.

گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟!

گفت : قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌هیکل من.

گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.

مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟

گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.

گفت: پس آماده باش،

جوان خنده‌ی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید.

گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله.

 پرسید: نام تو چیست؟

گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد.

عبدالله در یک چشم به هم زدن‌، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشم‌هایش اشک می‌آید.

گفت: چرا گریه می‌کنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد ، حالا دارم به دست تو کشته می‌شوم.

مرد عرب ، جوان را بلند کرد ، گفت: بیا این شمشیر ، سر مرا برای عمویت ببر.

گفت: مگر تو کی هستی؟

 گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم ، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود.

جوان ، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من می‌خواهم از امروز ، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب.

بحارالانوار ج3 ص 211

امالی شیخ صدوق

 تًوبِه‌حُرّ