ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
#برشی_از_کتاب
به حضور امام حسن عسکری رسیدم. حضرت در سکوی جلوی خانه نشسته بود. در سمت ایشان اتاقی بود که پردهای ریشهدار مقابل آن آویخته شده بود.
عرض کردم: آقاجان! صاحبالامر کیست؟
فرمود: پرده را کنار بزن!
وقتی پرده را کنار زدم، پسربچهای بهسوی ما آمد که حدوداً پنج یا ده یا هشت ساله بهنظر می آمد. پیشانیاش گشاده و چهرهاش سپیده و حدقه چشمانش درخشان بود، و کف دستها و زانوانش پر و محکم، و خالی بر گونه راست داشت، و موی سرش کوتاه بود.
امام حسن عسکری او را روی زانو نشانده و فرمود: صاحبالامر شما این است.
سپس برخاست و به او فرمود: فرزندم! تا وقت معلوم برو داخل.
او هم داخل خانه شد درحالیکه چشمهایم او را بدرقه میکرد.
آنگاه حضرت فرمود: ای یعقوب! نگاه کن، ببین چه کسی در خانه است؟
وقتی داخل شدم کسی را ندیدم!
#داستانهایی_از_امام_زمان
حسن_ارشاد
مخاطب: عمومی
خرید:
http://ketabejamkaran.ir/101611
کتاب جمکران: