ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هر آدمی در وجودش یک مادربزرگ دارد که به وقتِ دلتنگی میتواند به کمکش بیاید.
مادربزرگی که سماور را جوش میکند، چای دارچین و هِل دم میکند
قوری و قندان میبدی اش را میآورد؛ با مرغهای آبی آوازخوانش.
کنار استکان کمر باریک و نعلبکی گل گلی، پولکی اصفهان میگذارد؛ توی پیاله تاجیکی.
میرود نان سنگک میگیرد و نخود و لوبیا و سبزی پاک میکند و آش رشته بار میگذارد.
او بوی نعنا داغ و پیاز داغ را با هیچ عطری عوض نمیکند.
از وانتی، سبزی خوردن تازه میخرد و پاک میکند و تُربچه نقلی و پیازچهها را گلچین میکند و از زرشکیِ تُربچهها و سفیدیِ پیازها شادی و شور میچیند.
زیتونِ سوغات لاهیجان و گردوهای باغ آهار و پنیر خانگی هم در پیشدستی سفالینش میگذارد.
و دل میدهد به صورتیِ گل کوکبی که پیازش را خودش کاشته و آن برگهای سبز و عنابی بوته زرشک که در گلدان شیشهای قدیمیاش گذاشته است.
هر آدمی مادربزرگی دارد که به وقتش برایش قصه میگوید، مَتَل و حکایت و خاطره تعریف میکند؛ شعر و ترانه و لالایی میخواند.
من چنین مادربزرگی ندارم.
مادربزرگ هایم سالهاست که به رحمت خدا رفتهاند؛ برای همین است که خودم مادربزرگ خودم شدهام.
حالا سالهاست که ما، نوه و مادربزرگی هستیم که در یک پیراهن زندگی میکنیم.
صفایی دارد مادربزرگانه زیستن.
تو هم بلند شو
مادربزرگ خودت باش!
عرفان نظرآهاری