ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
#اتفاق_خوب_من
#۱۳
برای یک سفر دوساعته اسنپ گرفتیم، یه پراید آمد که صندوقش پر بود! بچه ها را راضی کردم که ساک عقب کنار دست ما باشه تا پدرشون مجبور نشن ساک به بغل بشینن و سفرمون هم به تعویق نیفته.
همسرم از راننده خواهش کردن نوار را خاموش کنه و راننده گفت من نمیتونم بدون نوار رانندگی کنم. همسرم گفتن پیاده شیم و من به نشان تایید سر تکون دادم.
هوا سرد بود... پسرم با پدرش رفتن خوراکی بخرن، دخترم توی بغلم خواب بود. کنار جاده یه فاتحه برای شهید مطهری خواندم و شروع کردم به حرف زدن با خدا.. گفتم خدایا من بخاطر دینم و اعتقاداتم بچه هامو به سختی انداختم یه لطفی کن و یه ماشین عالی با راننده خوب و با اخلاق و معتقد برامون بفرست... چیزی نگذشت که اسنپ بعدی رسید.
دیدم همسرم با گرمی سلام کردن! آشنا درومدن... به پسرم گفتم ببین وقتی برای خدا کار کنیم خدا اینجوری برامون جبران میکنه؛ هم جامون باز شد، هم خوراکی خریدی و هم بابا یه رفیق و هم صحبت پیدا کرد که تنها نباشه.
#ارسالی_مخاطب_بزرگوار