ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب خواب دیدم رفتم به بیست سال پیش به همون روزایی که از مدرسه میرفتم خونه مادربزرگ با همون لباس مدرسه توی ایون میشستم
مادر بزرگ با یه کاسه حنا و دو تا استکان چایی میومد کنارم سرمونو حنا میذاشتیم چایمونو میخوردیم میرفتم توی آشپزخونه در حال تدارکات ناهاردلم واسه اون خوابِ بعد ازناهار تنگ شده خوابِ عمیقی که به خاطر سنگینی سرم بود
به خاطر بوی خوب حنابه خاطر شعری که مادر بزرگ برام میخوند تا خوابای خوب ببینم دلم برای همه چیز مادر بزرگم تنگ شده...