بیا در کربلا
بیا در کربلا محشر ببین کین گسترش بنگر
نظر کن در حریم کبریا غارتگری بنگر
فروشنده حسین و جنس هستی مشتری یزدان
بیا کالا ببین مالک نگه کن مشتری بنگر
بفکر خیر امت بود وقت مرگ فرزندش
زامت کشته شد امت به بین پیغمبری بنگر
ز بی آبی بوقت مرگ آن عباس نام آور
خجل بود از سکینه یادگار حیدری بنگر
بجای آب خون پاشید شه در راه او غیرت
بدشت عشق فرمانده ببین فرمانبری بنگر
پی انگشتری ببرید انگشت شه دین را
جفای ساربان بین و اصول چاکری بنگر
زبعد شاه دین فرمانده خیل اسیران شد
مقام زینبی را بین وفای خواهری بنگر
خدا را کشته بود و خونبها میداد مشتی زر
ببین کار یزید بیحیا زشت اختری بنگر
خدا محبوب خود را غرقه در خون دید لاهوتی
نکرد این دهر را نابود صبر داوری بنگر
ابوالقاسم لاهوتی
تا
حشر انقلاب حسین است سربلند
در پای خطبه های تو یا زین العابدین
در کوچه های شام فقط سنگ های بام
بودند آشنای تو یا زین العابدین
خاشاک و سنگ و خنده و دشنام و هلهله
گردید رونمای تو یا زین العابدین
سلام می دهیم از دور صبح و شام
بر صحن با صفای تو یا زین العابدین
شهادت امام سجاد(ع) تسلیت باد
من جگر گوشه شیر خدایم
که
جگر پاره از زهرِ جفایم
داغدار
لاله های کربلایم
یادگار
مکه، فرزند مِنایم
تا
که پیغام خون به کوفه بردم
بارها
زنده گردیده و مردم
من
شهید زنده دشت بلایم
یادگار
مکه، فرزند مِنایم
شهادت
امام سجاد(ع) تسلیت باد
3 آبان ماه 1379 شمسی - درگذشت فریدون مشیری ،شاعر
فریدون مشیری در30 شهریور1305 شمسی درتهران به دنیاآمددرکودکی به علت ماموریت پدرش به مشهدمهاجرت کرد وبعدازچندسال دوباره به تهران بازگشت سه سال اول دبیرستان را دردارالفنون گذرانده وآن گاه به دبیرستان ادیب رفت مشیری سزودن شعر را ازنوجوانی وتقربیا ازپانزده سالگی شروع کرداولین مجموعه شعرش را در 28 سالگی با نام (تشنه توفان)بامقدمه محمدحسین شهریاروعلی دشتی در1334به چاپ رساندمعروف ترین اثروی شعر(کوچه)نام داردکه دراردیبهشت 1339درمجله روشنفکربه چاپ رسیداین شعرزیباترین وعاشقانه ترین شعرهای نوی زبان فارسی است اودرسال 1333 با خانم اقبال اخوان ازدواج کرده واکنون دوفرزندبه نام های بابک وبهار به یادگارمانده است مشیری سالها ازبیماری رنج می بردودربامدادروزجمعه 3آبان 1379خورشیدی درسن74سالگی درتهران درگذشت
احکام
اموال مساجد وحسینیه ها
اموال وقفی را نمی توان ازمحل وقف به جای دیگربردویاآن رافروخت حال اگر وقف بودن مالی مشخص باشد که جای شک وشبهه ای نیست اما اگر مالی بدون خواندن صیغه وقف درمسجدیاحسنیه گذاشته شوددراینکه این مال وقف محسوب می شود یانه بایدگفت به فتوی حضرت آیت ا...خامنه ای ،وقف معاطاتی(بدون خواندن صیغه وقف)هم صحیح است ازاین رو اموالی که خیران بدون خواندن صیغه وقف درمساجد ویاحسنیه ها می گذارند اگربه نیت وقف گذاشته باشندوقف به حساب می آیدبراین اساس معظم له دراستفتایی دراین باره چنین فتوا می دهند
سوال: بعضی ازخیرین وسایلی رادرمسجد یاحسینیه می گذارندبدون عنوان وقف که اضافه برنیاز است (مانند فرش)آیامی توان این وسایل را فروخته وپولش را صرف نیازمندی های همان مکان کرد؟
جواب:اگرصاحبان وسایل آنها را وقف کرده اند قابل فروش وتبدیل نیستند وچنانچه درآن مسجد وحسینیه قابل استفاده نیست به مساجد وحسینیه های دیگر که استفاده می کنند بایدمنتقل شوندواگروقف نکرده اند بااجازه صاحبان آنهامی توتن آنها را تغییر یا تبدیل یافروخت
تقویم بی محرم
برپاشده است دردل من خیمه غمی
جانم چه نوحه وچه عزا چه ماتمی
عمری است دل خوشم به همین غم که درجهان
غیراز غمت نداشته ام یارو همدمی
برسیل اشک خانه بناکرده ام ولی
این بیت سست رانفروشم به عالمی
گفتی شکارآتش دوزخ نمی شود
چشمی که درعزای تولب ترکندنمی
دستی به زلف دسته زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظمی
می خوانی ام به حکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی الحجه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگرنداشته باشدمحرمی
السلام علیک یااعبدالله
یادمان جان باختگان حادثه تصادف شب عاشورای سال76 لولمان
یادشان گرامی باد
طیبه حیدری پیربستی |
فرزند: صفر |
طلوع مهرانگیز: 16/5/41 |
غروب غم انگیز: 25/2/76 |
علی رمضانپور روبارکی |
فرزند: ابوطالب |
طلوع مهرانگیز: 30/8/74 |
غروب غم انگیز: 25/2/76 |
مینا رحیمی پیربستی |
فرزند: حسن |
طلوع مهرانگیز: 1/6/54 |
غروب غم انگیز: 25/2/76 |
رقیه طاهرزاده پیربستی |
فرزند: فیض اله |
طلوع مهرانگیز: 1/1/59 |
غروب غم انگیز: 25/2/76 |
صدیقه عوض زاده پیربستی |
فرزند: علی |
طلوع مهرانگیز: 1/12/54 |
غروب غم انگیز: 25/2/76 |
رقیه احمدعلی نیا |
فرزند: رجبعلی |
طلوع مهرانگیز: 5/8/47 |
غروب غم انگیز: 25/2/76 |
شادی روح فاتحه بفرست صلوات
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری