بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

روزگاری فرزندان این سرزمین

http://uupload.ir/files/xzlx_%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C.jpg

روزگاری فرزندان این سرزمین

خسته و کوفته در سنگرهایی

شبیه گور میخوابیدند

تا ملتی آسوده بخوابند

و نمی‌دانستند روزی

بی‌کفایتی برخی‌ها

مردم را گورخواب خواهد کرد

Gilin

سلام_مولا_جانم

http://uupload.ir/files/oyk3_%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C_%D8%A8%DB%8C%D8%A7.jpg

سلام_مولا_جانم

گاهی بیا از آسمان خیالم عبور کن

در ازدحام واژه به قلبم خطور کن

تاریک‌ خانه‌ی دلم از روشنی تهی است

چیزی بگو و قلب مرا غرق نور کن

اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ

هم از گندم ری جاماند هم خرمای بغداد

هم از گندم ری جاماند هم خرمای بغداد

 در آن زمان امامت حسین (ع)مردم کوفه نامه های فراوانی به ایشان نوشته بودند که به کوفه بروند و فرمانروای آنان شوند. امام برای اینکه از درستی حرف مردم کوفه مطمئن شود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد.

یزید فرزند معاویه ار حضور مسلم در کوفه و علاقه مردم به امام حسین(ع) خبردار شد.برای اینکه شهر کوفه را از دست ندهد یکی از بی رحم ترین و خونخوارترین یارانش به نام عبیداله زیاد را به عنوان حاکم کوفه انتخاب کرد.ابن زیاد با حیله ای مسلم را به شهادت رساند.

در آن روزگار ری یکی از بزرگترین و آبادترین شهرهای دنیا بود. ابن زیاد حاکم ری هم بود.به ابن زیاد خبر دادند که دیلمیان به شهر ری حمله کرده اند.او که نمیتوانست همزمان به مشکلات هر دو شهر رسیدگی کند به یکی از سردارانش به نام عمر سعد گفت که او را فعلا حاکم ری میکند اگر دیلمیان را شکست دهد حاکم ری میشود.

عمر سعد از حاکم ری شدن بسیار خوشحال بود. چون شهر ری بسیار ثروتمند و بزرگ بود و در آن زمان که همه نان جو میخوردند ُ نان گندم سفید و خوشمزه ری بر سر زبانها افتاده بود.

عمر سعد آماده حرکت به سمت ری شد اما خبر رسید که امام حسین(ع) به کربلا میروند و میخواهند وارد کوفه شوند.

ابن زیاد که مقدمات جنگ با امام حسین(ع) را چیده بود به عمر سعد گفت که با لشکر ۴ هزار نفری ات به جنگ با امام حسین(ع) برود. عمر سعد دلش نمیخواست با امام حسین(ع) بجنگد. میدانست که او امام مسلمانان و نوه پیامبر است. او اول میخواست از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کند  اما ابن زیاد خاطر نشان کرد که اگر این کار را نکند ری را هم از دست میدهد.

پس این شد که او به جنگ به امام حسین(ع) رفت.امام حسین(ع) به دنبال عمر سعد فرستاد تا با او صحبت کند. در طی صحبتشان عمر طمع خود را نشان داد و امام حسین(ع) را ناامید کرد.

بعد از جنگ با امام حسین(ع)و به شهادت رساندن همه به کوفه بازگشت. او گمان میکرد اکنون دیگر همه چیز خوب پیش میرود اما پس از مدتی مختار ثقفی آمد و او را کشت.

از آن به بعد به کسی که به طمع بدست آوردن سود و مقامی دست به کار ناشایستی بزند اما به  آرزویش نرسد گفته میشود که هم از گندم ری جا ماند هم از خرمای بغداد.....

یاحق

 

شهید_حسینی

شهید_حسینی

به میدان رفت اما با سرش اتمام حجت کرد

سپاهش عشق، او با لشکرش اتمام حجت کرد

نمی خواهی که دشمن شاد باشم لحظه ای حتی

کمی با اشک های همسرش اتمام حجت کرد

نسیمی شد که میپیچد به دست و دامن #مادر

و با گل های سرخ چادرش اتمام حجت کرد

پدر در زیر لب میخواند دائم اربأ اربا را

و با این روضه ها با پیکرش اتمام حجت کرد

جماعت چشم ها را واکنید این عکس ساحل نیست

شهیدی با نگاه آخرش اتمام حجت کرد...

برای شادی روح شهدا  صلوات

کپی فقط با ذکر_منبع مجاز است:

http://eitaa.com/joinchat/659619840C8aef531e35

شمشیر عجم منتظر رخصت جنگ است

شمشیر عجم منتظر رخصت جنگ است

مکه بشود مرکز ایران چه قشنگ است

ما منتظر حمله ای از سوی حجازیم

تا بین بقیع ش حرمی ناب بسازیم

"یاحیدرکرار" زند نقش به زودی

بر پرچم سبز عربستان سعودی

از روضه ی عباس شرف یاد گرفتیم

یک عمر از او یکسره امداد گرفتیم

ما غیر کفن برتن خود جامه نداریم

ای شمر برو شوق امان نامه نداریم

اخبارلولمان

http://uupload.ir/files/300w_%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.jpg

اخبارلولمان

برنامه سوگواری هیئت محبان حسین(ع) مسجد امام حسین علیه السلام محله پیربست شهر لولمان

شهر لولمان

 loulemancity

گویند "حر بن یزید ریاحی"

گویند "حر بن یزید ریاحی"

اولین کسی بود که آب را به روی امام بست

و اولین کسی شد که خونش را برای او داد.

"عمر سعد" هم اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد

برای آنکه رهبرشان شود و اولین کسی شد که تیر را به سمت او پرتاب کرد!

کی می‌داند آخر کارش به کجا می‌رسد؟

دنیا دار ابتلاست.

با هر امتحانی چهره‌ای از ما آشکار می‌شود،

چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می‌کند.

چطور می‌شود در این دنیا بر کسی

خرده گرفت و خود را ندید؟

می‌گویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد

تا بدانی که نمی‌شود به عبادتت،

به تقربت، به جایگاهت اطمینان کنی.

خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان

که هستی بمانی، نداده است

شاید به همین دلیل است که سفارش شده،

وقتی حال خوبی داری و می‌خواهی دعا کنی،

یادت نرود "عافیت"

و "عاقبت به خیری‌ات" را بطلبی

حاج محمد اسماعیل دولابی