بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

با بال شکسته ا‌‌‌ش پرآورد پدر

http://s3.picofile.com/file/8230388042/154.JPG


با بال شکسته ا‌‌‌ش پرآورد پدر

عمری ز خودش پدر درآورد پدر

نگاهش،لبخندملیحش که نظیرخنده ی آفتاب است
چشمهایش که دفتری ازعشق وزندگی را درخودنوشته دارد
همانندرودیست جاری شبنم اشکهایش
تبسمش بسان شکوفه ایست نیمه بازبرلبانش
گامهایش همراه باطنین عصایش،ملودی می سازدوآرامش               می دهدوزندگی را دوچندان زیباو لذت بخش می کند
دلم خواهان فریادگربغض اوست
به ظاهر قوی،معدن غرور واحساس،پدربودنش متجلی،لیک این دم دراعماق قلبش«کودکی» زیست می کند
پی به بزرگی وی موقعی بردم که دورشدم ،                                   فاصله گرفتم وخود پدرشدم
ارج گذاشتن به کمالش هردم برایم زیباترمی شود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.