بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

شادروان مهدی لطفی

شادروان مهدی لطفی
http://s3.picofile.com/file/8230388042/154.JPG

بنام خدا

پدر وپسری بعدازسالها زندگی کردن باهم پس ازاینکه پدربه پیری رسید

سرانجام اورا داخل زنبیلی انداخته وبه بالای درختی آویزان کرد

پس ازدورشدن ازکناردرخت صدای خنده پدربگوشش رسید

سپس پسر به پای درخت آمد وعلت خنده پدررا جویاشد

پدر گفت علت خنده من این است

قبل ازتو من نیز پدرم رابالای این درخت آویزان کردم

این چوب روزگاراست.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.