بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

ماخانه بناکردیم درسایه ی دیوارش

بردل چه غمی باشدازریزش آوارش

یک شب گذرم افتاد برساحت آن خانه

دیدم که گدایان رابرسفره ی افطارش

آن کس که به اوبد کرد درکوچه رهش سد کرد

یک عمر پشیمان شد ازرأفت بسیارش

هرکس نتواند خوردازجام می نابش

ورنه که می آماده است درساغرسرشارش

ای یوسف کنعانی بازارتوتعطیل است

وقتی که حسن آیدبرحجره ی بازارش

خون قلمم خشک است،دفتر ورقش پاره

من عاجزم ازشرح یک زره ز رفتارش

مهران چهاردولی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.