بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

شعررضوی

می خوابم ازتورنگ وبومی گیرم

ازخاک حریمت آبرو می گیرم

پروانه ام درطلب اذن دخول

چون شمع زاشک خودوضو می گیرم

تانام توبوده گرمی بازارم

یک بارنیفاده گره درکارم

مرهون دعا وشیرمادرهستم

امروزاگربرتوارادت دارم

ازکوه اگرچه گناهم کم نیست

شرمنده ترازخودم دراین عالم نیست

باپای برهنه پای بوس آمده ام

تاعرض کنم که ریگ درکفشم نیست

زوارکه برمهرتودلباخته اند

ازشوق توسرزپانشناخته اند

درهمهمه دورضریحت انگار

دل ها به ضریحت پنجه انداخته اند

 

ارسالی طاهاخراسانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.