بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

مثل شعر

شوکران دردنوشیدم دواآموختم

غوطه درافتادگرخوردم شناآموختم

شهریان راخون اندیشه به جوش آورده است

آنچه من درسنگلاخ روستاآموختم

سقف چوبی ، فرش خاکی ، چینه های کاه گل

 بی تنش ، بی معرکه ، بی ادعاآموختم

زیرنورخسته فانوس درکنجی نمور

روشنی رافتح کردم روشناآموختم

پشت دریاهاچه شهری بود و پشت کوه ها؟

عاقبت اورانهادم ماجراآموختم

مثل من درمن کسی ازمن ولی بسیاردور

گم شده چیزی ازاین همسایه هاآموختم

تاببینم این من مثل من مرموزرا

شاعرانه هم بهانه هم بها آموختم

پشت درپشتم ترنم گوی وشاعربوده اند

شعرگفتن را نه پشت میزهاآموختم

درخراسان رشدکردم کعبه شعروشعور

همت ازپیران گرفتم ازرضاآموختم

ای طلاآجین ضریحت روزنه های امید

باغباربارگاهت کیمیاآموختم

باتوبودم باتوای گلدسته باغ شهود

هرکجااندیشه کردم هرکجاآموختم

 

ارسالی مرتضی امیری اسفندقه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.