بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ازهرسوگناهم راه غفران راگرفت

بخل وحرص وآز آخرکشورجان راگرفت

دانه تقوی چواندرمزرع دل کاشتم

معصیت سیل شد تاکشورجان راگرفت

دل بر این دنیا چسان بندی دیدی این لئیم

تاترایک لقمه نان بخشید دندان راگرفت

عرش رحمن است دل دیدی که ازبی دانشی

عاقبت اهرین دون عرش رحمن راگرفت

می برد ازقدرتش لذت آن مردقوی

باتوانایی اگردست ضعیفان راگرفت

نام نیکی درجهان ازخودگذارد مرد دانا

هرکه ثابت شیوه آزادمردان راگرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.