بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت


از ابن عباس روایت شده: رسول خدا هنگام بیماری لحظه ای بیهوش گردید

 در این هنگام در خانه کوبیده شد. فاطمه علیها السلام فرمود: کیستی؟

کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم آمده ام از رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسشی کنم!

آیا اجازه می دهید به محضرش برسم؟

 فاطمه علیها السلام فرمود: بازگرد، خدا تو را بیامرزد

اکنون پیامبر بیمار است

آن شخص غریب رفت و پس از لحظه ای باز آمد و در خانه را کوبید

 و گفت مردغریبی هستم آمده ام از پیامبرسوالی کنم

آیا به غریبان اجازه ورود می دهید؟

 در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه وآله به هوش آمد

فرمود: فاطمه جانم!کیست درمی زندفاطمه عرض کرد

مردغریبی است اجازه ورود می طلبد

پیامبرفرمودفاطمه جانم  آیا می دانی این شخص کیست؟

کسی است که جمعیتها را پراکنده می کند

لذات را در هم می شکند

 این فرشته مرگ (عزرائیل) است

به خدا سوگند قبل از من از کسی اجازه نگرفته

پس از من هم از احدی اجازه نمی طلبد

به او اجازه ورود بده فاطمه علیها السلام به او فرمود:

داخل شود! خدا تو را بیامرزد،

عزرائیل مانند نسیم ملایمی وارد خانه پیامبر شد

گفت: السلام علی اهل بیت رسول الله؛

سلام بر خاندان رسول خدا صلی الله علیه وآله

زمان بندی شده.

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.