بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه میدان رفتن تو ، بر عمویت مشکل است

بسکه میدان رفتن تو ، بر عمویت مشکل است

دست یابی تو ، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو ، ای یادگار مجتبی

بر مشام جان ، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن ، ای میوه قلب حسن

چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست

جنگ تو ، با لشکری در روبرویت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی

گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است
ای که واجب نیست ، در این سن تو ، صوم و صلوه

تشنه لب در کربلا ، با خون وضویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود ، اشک بر دامن مریز

نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن ، گرد یتیمی بر سرت

دیدن اندر خاک و خون ، رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی ، دادی قسم ، اینک برو

گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
می‌روی و ، می‌کنم سوی تو با حسرت نگاه

گر چه در هجران ، نظر کردن به سویت مشکل است
بسکه صحرا ، پر خروش از لشگر باطل بود

حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است
تا سلامت بینمت ، کردم شتاب از خمیه گاه

لیک ، با انبوه دشمن ، جستجویت مشکل است
بسکه ابر خاک و خون ، بگرفته روی ماه تو

از پس این پرده ها ، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت ، گفتی : عمو جانم بیا

غرفه در خون ، دیدن تو ، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمة چشمان گریانت ( حسان )

زینهمه آلودگیها ، شست و شویت مشکل است

نام شاعر:حبیب چایچیان

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.