بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

خداوندا به عید نزدیک میشویم هیچ پدری رو شرمنده بچش نکن

پسرک باصدایی لرزان گفت : بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن اردو ده هزار تومنپول بهم میدی؟؟بابا سرشو بلند نکرد باصدای آرام گفت :فردا کمی بیشتر مسافر میبرم پسر با وعده شیرین پدر خوابیدصبح رفت کنار پنجره باران ریز و تندی میباریدقطره های باران برای رسیدن به زمین انگار مسابقه داشتن بند دل پسرک پاره شد ...باخود گفت : تو این بارون که کسی سوار موتور بابا نمیشه حالا قطرات اشک پسرک با قطرات بارون هماهنگ شده بود

 

خداوندا

 

به عید نزدیک میشویم هیچ پدری رو شرمنده بچش نکن

@pabpamag

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.