بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

داستانک

داستانک

مجلس میهمانی بود، پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود. اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد، و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت. دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده. به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟ پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود. مواظب قضاوت هایمان باشیم. به قول دکتر شریعتی: برای کسی که می فهمد، هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمی فهمد، هر توضیحی اضافه است.

 قانون زندگی٬ قانون باورهاست

 بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می‌شوند

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.