بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

یادی_از_شهدا

http://s9.picofile.com/file/8268205618/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%DB%8C_%DA%A9%D9%87_%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B4_%D8%B1%D8%A7_%D8%A8%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%AA_%D8%AF%D8%A7%D8%AF.jpg

یادی_از_شهدا

شهیدی که شهادت دوستش را بشارت داد

یک کوله پشتی، یک تفنگ و یک کتاب در دستان نوجوانی که سخت مشغول خواندن است.

او کیست؟ چه می‌خواند؟ چه می‌خواهد ؟ به کجا می‌رود؟ در این کوله بارش چیست؟ چرا با خود سلاح برداشته است؟ این چهره مصمم و معصوم چه چیزی را در سطر سطر این کتاب می‌جوید؟ گویی غافل از جهان اطراف خود است و جایی دیگر سیر می‌کند...

شاید این تصویر را بسیاری از ما بر پشت جلد کتاب درسی دانش آموزان دبستانی (کتاب قرآن ششم ابتدایی ) دیده‌ایم اما هیچگاه ندانسته‌ایم و نپرسیده‌ایم که کیست ؟!

او شهید «غلامحسین تازه عصاره» یکی دیگر از ستارگان آسمان ذخیره سپاه دزفول است که در سن 15 سالگی به جایی رسیده بود که بشارت شهادت را به دوست خود می‌دهد! «محمود جان من رفتم و اگر برنگشتم در آن دنیا منتظرت هستم! خداحافظ. تو هم شهید می‌شوی و در بهشت جاودان مرا ملاقات خواهی کرد ...»

و سرانجام غلامحسین در غروب روز پنجم خرداد 1360 در جبهه طلاییه بر اثر اصابت ترکش‌های خمپاره 120 دشمن وارد بهشت جاودان الهی شده، تا عملیات والفجر مقدماتی منتظر شهید محمود پوررکنی مانده و محمود همانطور که غلامحسین به او بشارت داده بود در تاریخ 21 بهمن 1361 او را ملاقات کرد.

شهید_غلامحسین_تازه_عصاره

Tebyan

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.