بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

داستان_کوتاه

داستان_کوتاه

زود قضاوت نکنیم...

پسرکی دو سیب در دست داشت

مادرش گفت:

یکی از سیب هاتو به من میدی؟

پسرک یک گاز بر این سیب زد

و گازی به آن سیب !

لبخند روی لبان مادر خشکید!

سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده

اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:

بیا مامان!

این یکی ، شیرین تره!!!!

مادر ، خشکش زد

چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!

هر قدر هم که با تجربه باشید

قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید

و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .

@zendegisalam

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.