بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

حکایتی از مردی که زنگ تمام زورخانه های تهران به افتخار ورودش نواخته میشد

http://uupload.ir/files/v6hs_%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C.jpg

حکایتی از مردی که زنگ تمام زورخانه های تهران به افتخار ورودش نواخته میشد و پشت خیلی از گنده های اون زمان را به خاک مالید

کسی که باعث برهم خردن جشن ۲۵۰۰ ساله در موقع سخنرانی سرهنگ زاهدی شد

کسی که ارتش را به بازی گرفته بود و سربازی رفتنش ماجرایی شده بود

کسی که تابلو شهربانی محله پاچنار را کشید

کسی که لاتها و جاهلها با دیدنش تو هفت تا سوراخ قایم میشدند و

اما بینی خود را به خاک تربت سید الشهدا مالید و بالا رفت

حکایت مصطفی دادکان ملقب به (مصطفی دیوانه ) کسی که در تور حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام گیر کرد و دست خیلی ها رم گرفت و برد بالا

مصطفی در یک خانواده شش نفره در محله گذر مستوفی سال 1300 چشم به دنیا گشود و پس از58 سال زندگی پر فراز و نشیب در امامزاده عبدالله(ع) شهرری آرام گرفت.

شاید بتوان زندگی او را به 2 دوره متفاوت تقسیم کرد؛ یک دوره روزگار لوطی مسلکی و داش مشتی‌گری در محدوده محله‌های خیام‌، میدان اعدام و چهارراه گلوبندک به گونه‌ای که هیچ یک از داش مشتی‌های تهران جرئت همآوردی با او را نداشتند. او در طول دوره جوانی همیشه احترام سادات و ضعیفان را رعایت می‌کرد. دوره دوم زندگی او با سفر به کربلا و نجف همراه بود. بعد از بازگشت از سفر کربلا مصطفی گردن کلفت و بزن بهادردر کربلا دفن شد و مصطفی دیگری متولد شد.

مصطفی دادکان با القابی مثل «دیوانه امام حسین(ع)» و «پادگان» در بین مردم معروف بود. او عاشق امام حسین(ع) شد به گونه‌ای که برخی عالمان برای منبر رفتن در هیئت «محبان‌الزهرا(ع)» که متعلق به او بود سبقت می‌گرفتند. مصطفی اوایل جوانی سرکش بود اما به اصطلاح مردم آن روزهای تهران، فقیرچزان نبود. امروز وقتی به مزار او در امامزاده عبدالله(ع) شهرری می‌روی در گوشه و کنار آرامگاه او، دلنوشته‌هایی از مردم هست. سال‌هاست دست مصطفی دادکان از این دنیا کوتاه شده است اما دوستان، اهالی هیئت محبان‌الزهرا(س) و همسایه‌های گذر مستوفی خیابان خیام خاطرات شنیدنی از او دارند.

او حرمت بچه‌های ‌محله را داشت و در ارتباط با همسایه‌ها رفتار فروتنانه‌ای داشت در حالی که در محله خیام یلی بود و کمتر حریفی قدرت مقابله با او را داشت. بنابراین در اخلاق می‌توان به او نمره 20 داد. مردمداری و نظم هیئت ‌داری او ستودنی بود. دوستش میگفت یادم است در‌آن زمان کارگر جواهر‌سازی بودم و وضعیت مالی خوبی نداشتم بارها ایشان به من گفت که اگر مشکل یا گرفتاری مالی‌داری برایت حل کنم؛ هر چند تاکنون دستم را پیش کسی دراز نکرده‌ام ولی این نوع رفتار، جوانمردی او را نشان می‌داد.

اغلب در ماه‌های محرم وصفر و ایام فاطمیه درگیر مسائل سنتی هیئت حسینی بودیم؛ هروقت از مراسم فارغ می‌شدیم اصرار داشت نزد خانواده برویم. چون حرمت خانواده را رعایت می‌کرد

آدم بودن و عاشق شدن به فطرت پاک انسانی برمی‌گردد؛ این‌طور نیست که خدا هر کس را به خود واگذار کند. به هرحال زمانی چراغی را به او نشان می‌دهد. مصطفی هم ازجنس این آدم‌ها بود. چون فطرت پاکی داشت.

مصطفی هیچ‌وقت به ضعیفان زور نگفت اما در مقابل ستمگران می‌ایستاد و برایش تفاوتی نداشت چه اتفاقی خواهد افتاد. در ورزش باستانی برای خودش یلی بود؛ به‌خصوص در میل انداختن و کشتی گرفتن جایگاه خاصی بین ورزشکاران باستانی پیدا کرده بود. یکبار شاهد بودم که پهلوان مصطفی طوسی و صاحب زنگ در زورخانه‌های تهران گذرش به زورخانه کتابی افتاد. حاج مصطفی که از بی‌احترامی پهلوان طوسی به بابارمضان از پیشکسوتان ورزش باستانی دلگیرشده بود به مرشد زورخانه کتابی سپرد که هنگام ورود او زنگ زورخانه را نزنند. یک روز هنگام ورود طوسی و همراهان، مرشد زنگ زورخانه را نزد. یکی از همراهان طوسی به او معترض شد و گفت: شاه گفته پهلوان طوسی به هرزورخانه‌ای که وارد شود باید زنگ زورخانه را به صدا درآورند. مصطفی دادکان خطاب به اوگفت: من گفتم زنگ را نزنند! طوسی و همراهانش با اوقات تلخی زورخانه را ترک کردند. مرشد زورخانه بااینکه می‌دانست زنگ نزدن برای او گران تمام خواهدشد ولی به حرف مصطفی دادکان عمل کرد.

پسرش میگفت روزی تابلوی کلانتری بازار پاچنار را پایین کشید. چون روی آن آرم شیر و خورشید حک شده بود. گویا او را برای موضوعی به کلانتری خواستند ولی او به رئیس کلانتری و به مأموران گفته بود: ‌اگر من شیرم پس این شیر چیه؟»

 درباره دستگیری از نیازمندان می‌گویند: «‌حاج مصطفی گاهی در مناسبت‌های مذهبی افراد نیازمند را با 50 تومان به سفر مشهد مقدس می‌برد. اونهایی که آرزو به دل بودند

ادامه دارد

karballa313

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.