بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

سرزده رفتیم خونه یکی از آشناها

سرزده رفتیم خونه یکی از آشناها

بچه صاحبخونه گفت :

عمو ما میدونستیم شما میاین خونمون

گفتم : عزیزم ازکجا می دونستین ؟

جواب داد : مامانم چای آورد تفاله چایی اومده بود روی استکان بابام

بابام گفت الان یه خری میاد خونمون !

اسلامی ازرشت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.