بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

کشاورز پیر درمزرعه کارمیکرد

کشاورز پیر درمزرعه کارمیکرد

ثروتمندی رسید و گفت:بکار بکار که تو میکاری و من میخورم

کشاورز باصورت آفتاب خورده نگاهی کرد و گفت: یونجه میکارم

 سر الکساندر

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.