ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
برگ_سبز
حقوق متهم
به دارالحکومه رسید، بی درنگ کسی را به مسجد فرستاد. فرستاده امیرالمومنین در قاب مسجد ایستاد و فریاد زد: مولایت تو را می خواند. برخیز و نزد او برو.
ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند.
از علی شنید: از این ساعت، تو قاضی شهر نیستی.
مات و مبهوت پرسید: خیانت کرده ام یا جنایت؟
گفت: هیچ کدام.
پرسید: من را که شیخ بصری ها بودم، به کوفه خواندی و سمت قضا دادی. اکنون به کدامین جرم، مسند قضا را من می ستانی؟
گفت: از کنار مسجد می گذشتم. تو را دیدم که با مردی متهم، سخن می گفتی و جرم های او را بر می شمردی تا بر او حکم کنی.
صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام
عوالی اللئالی، ج2، ص343، ح5