بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

برگ_سبز

برگ_سبز

حقوق متهم

به دارالحکومه رسید، بی درنگ کسی را به مسجد فرستاد. فرستاده امیرالمومنین در قاب مسجد ایستاد و فریاد زد: مولایت تو را می خواند. برخیز و نزد او برو.

ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند.

از علی شنید: از این ساعت، تو قاضی شهر نیستی.

مات و مبهوت پرسید: خیانت کرده ام یا جنایت؟

گفت: هیچ کدام.

پرسید: من را که شیخ بصری ها بودم، به کوفه خواندی و سمت قضا دادی. اکنون به کدامین جرم، مسند قضا را من می ستانی؟

گفت: از کنار مسجد می گذشتم. تو را دیدم که با مردی متهم، سخن می گفتی و جرم های او را بر می شمردی تا بر او حکم کنی.

صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام

عوالی اللئالی، ج2، ص343، ح5

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.