بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

اشک شوق

اشک شوق

دیرآمدی که دست زدامن ندارمت

جان مژده داده ام که چو جان دربرآرمت.

تاشویمت ازآن گل عارض غبارراه

ابری شدم زشوق که اشکی ببارمت.

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار

تادرکشم به سینه ودربرفشارمت .

این سان که دارمت چولئیمان نهان زخلق

ترسم بمیرم وبه رقیبان گذارمت.

داغ فراق بین که طربنامه وصال

ای لاله رخ به خون جگر می گذارمت.

چنداست نرخ بوسه به شهرشما که من

عمری است کز دو دیده گهرمی شمارت.

دستی که درفراق تو می کوفتم به سر

باورنداشتم که به گردن درآرمت.

ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی

باری چو می دوی به خدا می سپارمت.

ازجویبارچشم ترم سایه وامگیر

تاچون مژده نهال تفرج بکارمت.

روزی که رفتی ازبربالین شهریار

گفتم که ناله ای کنم وبرسرآرمت.

استاد محمدحسین تبریزی.

capitan_mirzaee

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.