بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

کودتای نوژه چگونه کشف شد؟

http://uupload.ir/files/2kdi_%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C.jpg

کودتای نوژه چگونه کشف شد؟

ماجرای اطلاع من از کودتایی که قرار بود در پایگاه شهید نوژه اتفاق بیفتد، به این شکل بود که شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را به‌شدت می‌زنند. از خواب بیدار شدم و رفتم دیدم آقای مقدم است، می‌گوید: یک ارتشی آمده و با شما کار واجبی دارد.

 اگرچه کودتای نوژه اندکی پیش از اجرا توسط اطلاعات سپاه کشف شده بود؛ اما آنچه منجر به کشف دقیق زمان و مکان اجرای کودتا شد، افشای یکی از خلبانان شرکت کننده در کودتا بود که به توصیه مادر خود، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را از وقوع کودتا مطلع کرد. وی ظاهرا همان شب کودتا خود را به منزل آیت‌الله خامنه‌ای می‌رساند و ایشان را از وقوع کودتای غریب‌الوقوع مطلع می‌کند. روایت این ماجرا را از زبان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای می‌خوانیم:

«ماجرای اطلاع من از کودتایی که قرار بود در پایگاه شهید نوژه اتفاق بیفتد، به این شکل بود که شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را به‌شدت می‌زنند. از خواب بیدار شدم و رفتم دیدم آقای مقدم است، می‌گوید: یک ارتشی آمده و با شما کار واجبی دارد. گفتم: کجاست؟ گفتند: در اتاق نشسته. داخل اتاق پاسدارها شدم، دیدم شخصی دم در تکیه داده به دیوار و کسل و آشفته و خسته، سرش را پایین انداخته. گفتم: شما با من کار دارید؟ بلند شد و گفت: بله. گفتم: چه کار دارید؟ گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان می‌گویم. من حساس شدم. گفتم: من نمازم را بخوانم، می‌آیم. پس از نماز او را داخل حیاط آوردم، گوشه حیاط نشستیم. گفت: کودتایی قرار است انجام شود.

گفتم: قضیه چیست و تو از کجا می‌دانی؟ شروع کرد به شرح دادن. گفتم: شما چه‌طور شد آمدی سراغ من؟ او ماجرای خود را تعریف کرد که جالب بود. اثر بی‌خوابی شب، خیابان‌گردی، خستگی و افسردگی در او پیدا بود. حرفش را مرتب و منظم نمی‌زد و من مجبور بودم مکرر از او سوال کنم. خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان، اجتماعی تشکیل شده و تصمیم بر یک کودتایی گرفته شده. پول‌هایی به افراد زیادی داده‌اند، به خود من که خلبان هستم هم پول دادند. عده‌ای از تهران جمع می‌شوند می‌روند همدان و آنجا این کار - تصرف پایگاه هوایی شهید نوژه - انجام می‌گیرد. بعد می‌آیند تهران، جماران و چند جا را بمب‌باران می‌کنند. پرسیدم کی قرار است این کودتا انجام شود؟ گفت: امشب و شاید فردا شب. - دقیقا یادم نیست- من دیدم مساله خیلی جدی است و باید آن را پی‌گیری کنیم.

با این‌که احتمال می‌دادم او حال عادی نداشته باشد یا سیاستی باشد که بخواهند ما را سرگرم کنند، اما اصل قضیه این‌قدر مهم بود که با وجود این احتمال‌ها، دنبال آن باشیم. گفتم: شما بنشین تا من ترتیب کار را بدهم. آقای هاشمی هم آن‌شب منزل ما بود. به آقای هاشمی گفتم: چنین قضیه‌ای است. بعد تلفن کردم به محسن رضایی که آن‌موقع مسوول اطلاعات سپاه بود. گفتم: فوری بیا اینجا.  با یک نفر دیگر هم تماس گرفتم.(1) آن جوان را خواستیم آمد. یکی - دو ساعت با هم صحبت کردند و اطلاعاتش را یادداشت کردند. مقطّع‌مقطّع می‌گفت، اما در مجموع اطلاعات خوبی به‌دست آمد. محل تجمع آنها - کودتاچیان، برای شروع عملیات- پارک لاله بود. اما ظاهرا او اسم پارک لاله را نمی‌دانست، فقط جایش را می‌دانست.

این آقایان مشغول کار شدند. مقدمات بازجویی را فراهم کردند که هم در همدان و هم در پارک لاله بتوانند پی‌گیری کنند. البته سپاه از مدتی پیش کشف کرده بود که قرار است کودتایی انجام گیرد. شاید هم فهمیده بود قرار است این کودتا در پایگاه شهید نوژه باشد. اما زمانش را نمی‌دانست و این برایش مهم بود. رضایی همان روز گفت: ما فکر می‌کردیم 2-3 هفته دیگر  یا یک ماه دیگر انجام می‌شود.

پس از دریافت اطلاعات، خلبان می‌خواست به منزلش بازگردد؛ اما می‌ترسید ما منزل او را شناسایی کنیم و بعد مشکلی برایش پیش بیاید یا این‌که کودتاچیان او را همرا پاسدار ببینند، به او مشکوک شوند و او را بکشند. می‌گفت: خودم می‌روم. من گفتم: نه، تو را با ماشین می‌فرستم. اما حاضر نبود با پاسدارها برود. یکی از پاسدارها را که ریشش را می‌تراشید، دید و گفت: این خوب است، مرا ببرد. پاسدار خلبان را به‌طرف خیابان آذربایجان برد، اما  خودش یک جایی به پاسدار گفته بود: من را پیاده کن. معلوم بود خانه‌اش آنجا نیست. در یک مینی‌بوس سوار شده و رفته بود. دیگر هم از او خبری نشد.

سپاه آن روز خوب جنبید... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.