بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بعد از نمایش یک فیلم ایرانی، با دوستان خارجی نشسته بودیم به گفتگو

بعد از نمایش یک فیلم ایرانی، با دوستان خارجی نشسته بودیم به گفتگو

 یکیشان پرسید:

 آن پسرک سر چهار راه چه می‌فروخت؟ مواد مخدر بود یا...

 من پاسخ دادم فال می‌فروخت

پرسید فال چیه؟

 گفتم شعر،

شعرهای شاعر بزرگمان حافظ

 با هیجان گفت: یعنی شما از کشوری می‌آیید که در خیابان‌هایش شعر می‌فروشند و مردم عادی پول می‌دهند و شعر می‌خرند؟؟!!

 می‌رفت سر میزهای مختلف و با شگفتی این را به همه می‌گفت!

و این یعنی زاویه‌ی دید؛

یکی سیاهی می‌بیند و یکی زیبایی!

دیدگاه هایمان را باید به اتفاقات روزمره باید تغییر داد

از خاطرات اصغر فرهادی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.