ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
شعر_روز
بردند برای همه دنیا خبرش را
غمنامهای از سرخی چشمان ترش را
حتی رمقی نیست به دستان ضعیفش
آتش زده زهری همهی بالوپرش را
هم سن زیادش سبب خستگیاش شد
هم شعله زده زهر، تمام جگرش را
اطفال و عیالش همگی دلنگراناند
سوزانده ز آهش همهی دوروبرش را
آن شب که پی مرکب دشمن به زمین خورد
آن شب که شکستند گمانم کمرش را
بیحرمتی و بیادبی شد به مقامش
بدجور شکستند دل شعلهورش را
آنقدر تنش آب شده گوشهی بستر
دیدند همه حال بد محتضرش را
عمری است برای دل خود روضه گرفته
پرکرده غم کوچه فضای سحرش را
سخت است برایش که فراموش نماید
آن مادر و آن نالهی در پشت درش را
محمد_حسن_بیات_لو