بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

دست‌ نوشته ‌اى از عباس دوران، هشتم تیر 1360

دست‌ نوشته ‌اى از عباس دوران، هشتم تیر 1360

به مناسبت 30 تیر، سالروز شهادت عباس دوران

آن روز وقتى بلوار نزدیک پایگاه هوایى شیراز را به نام من کردند، غرور و شادى را در چشم‌ هاى همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند، پشت تریبون رفتم. ولى همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنى فکر مى کنند ما پرواز مى کنیم و مى جنگیم تا شجاعت ‌هاى ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟ باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنى مرگ من. چون پشت میزنشینى و دستور دادن براى من مثل مردن است.

zendegisalam

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.