بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

هنگامه‌ای به پا شد از اشک و آه، عبّاس

هنگامه‌ای به پا شد از  اشک و آه، عبّاس

فریاد العطش خاست از  خیمه گاه، عبّاس

همچون لبانِ عطشان، گویا دلت ترک خورد

وقتی به سوی  طفلان کردی نگاه، عبّاس

«رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس»

رندان تشنه لب را...عبّاس آه، عبّاس

مشکی گرفته در دست رو بر شریعه داری

دست خدا تو را باد پشت و ‌پناه، عبّاس

ماهی اسیر شب شد، جان جهان به لب شد،

اعوانِ شب ز هر سو بگرفته راه، عبّاس

بگذار خون چشمت، راه نظر ببندد

آزاده‌ای نبینی در  این سپاه، عبّاس

آه ای یل خجسته،پشت جهان شکسته

تا از لبت شنیده  «اَدرک اَخاه» عبّاس

در آسمان غمگین،آئینۀ رخ توست

امشب چه جلوه کردی در خواب ماه، عبّاس؟

سعید_سلیمان_پور

bolfozool

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.