بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

برگ_سبز

برگ_سبز

کرامت حضرت عباس (سلام‌الله‌علیه) به فرد ناشنوا

بیانات حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی:

شهوت و غضب، گوش ما را چنان گرفته که از پند پیران، حرف در آن راه نیابد؛ مگر اینکه از بزرگان، گوشه چشمی به گوش ما بشود؛ چنان که به گوش عظیم وکیل سردرودی شد.

قصّه‌اش را مرحوم آشیخ ابراهیم صاحب‌الزمانی که مورد نهایت وثوق و اطمینان بود نقل کرد؛ گفت:

عظیم نام‌برده، همشهری من بود. در فوج ششم از افواج ایران، وکیل بود. او به کربلا مشرّف شده بود. من هم آن موقع، مجاور کربلا بودم؛ آمد به دیدن من. حال از وی پرسیدم. دیدم با اشاره جواب می‌دهد.

رفقایش گفتند: او را در سبزه‌میدان طهران، با کسی جنگ اتّفاق افتاده بود. در اثنای زد و خورد، چوبی بر سر او خورده، در اثر آن، گوشش گرفته و در اثر گرفته شدن گوش، حرف هم نمی‌تواند بزند. این است که با اشاره حرف می‌زند.

من با اشاره، به او فهمانیدم که دست توسّل به ضریح مطهر حضرت علی‌اکبر (سلام‌الله‌علیه) بزن، شاید از برکت شفاعت آن حضرت، خداوند درد تو را چاره کند. همان دم، او مشرّف به حرم شد.

من هم در منزل، نهار خوردم؛ آن‌قدر نگذشت دیدم درِ منزل ما را می‌زنند. رفتم پشت در دیدم وکیل عظیم است. شروع کرد با من حرف زدن. گفت: من به همان امر شما رفتم، چسبیدم به ضریح حضرت علی‌اکبر (علیه‌السلام)؛ درخواست شفاعت کردم.

در این اثنا، مثل اینکه از ضریح مبارک به قلب من القا شد که اگر می‌خواهی حاجتت زود برآورده شود، به حرم حضرت ابوالفضل پناه ببر

من همان دم، پابرهنه، بی آن که از کفشداری خود کفشم را بگیرم، از کفشداری دیگر بیرون شده، به جانب حرم آن حضرت دویدم. همین که مشرّف شده، به ضریح چسبیدم.

چند دقیقه‌ای گذشت. یک دفعه گوشم صدا کرد، مثل اینکه طاسی روی سنگ افتاد. متوجّه شده، دیدم که زیارت‌نامه‌خوان زیارت می‌خواند و من می‌شنوم.

اینک آمدم که مژده این کرامت را به تو بدهم. دیدم که گوشش باز شده، به قاعده حرف می‌زند.

منبع: پایگاه اینترنتی معظم له، کد مطلب:‌ ۸۱۶۸۳.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.