ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یادی_از_شهدا
ماجرای موکب
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت: سجاد پایه ای؟
گفتم: بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه.
روز عاشورا محمد رو دیدم.
کشیدمش کنار گفتم: حاجی چیکار میکنی کارها رو پیگیری کن راه بندازیم دیگه...
چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست؟
با همون لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت: سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید؟
منتظر منی؟!
تو و سیدهادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم می کنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.
سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبلِ اربعین برای ساخت و ساز موکب ها...
شهید_مدافع_حرم
شهید_محمد_بلباسی