بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

یادی_از_شهدا

http://uupload.ir/files/jqy5_%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%A8.jpg

یادی_از_شهدا

ماجرای موکب

ایام محرم شده بود

قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.

سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت: سجاد پایه ای؟

گفتم: بسم الله

مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه.

روز عاشورا محمد رو دیدم.

کشیدمش کنار گفتم: حاجی چیکار میکنی کارها رو پیگیری کن راه بندازیم دیگه...

چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست؟

با همون لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت: سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید؟

منتظر منی؟!

تو و سیدهادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم می کنید

بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.

سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبلِ اربعین برای ساخت و ساز موکب ها...

 شهید_مدافع_حرم

شهید_محمد_بلباسی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.