بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

اشعار_مهدوی

اشعار_مهدوی

بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم

لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم

همچو گل کز دیدن خورشید می خندد به صبح

بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم

کعبه را کردم  بهانه تا بگردم دور تو

آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم

در کنار مرقد شش گوشه حدّت حسین

خم شدم دست تو را بوسیدم ولی نشناختم

ای دل غافل  که همچون سایه نزد آفتاب

پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم

در منی پیش تو بنشستم ندانستم توئی

با تو از هجر تو نالیدم ولی نشناختم

در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت

از نفس های تو بوئیدم ولی نشناختم

سجده بر پای تو آوردم نگفتی کیستم

چهره از خاک تو پوشیدم ولی نشناختم

غفلت میثم ببین یک عمر رخسار تو را

در همه آینه ها دیدم ولی نشناختم

شاعر:حاج غلامرضا_سازگار

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.