بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

اشعار_مهدوی

اشعار_مهدوی

منی که غیر تو بر هر غریبه دل دادم

دلم شکست و نیامد کسی به امدادم

سرم به کار خودم بود دعوتم کردی

ز یاد بردمت اما نبردی از یادم

بغل بگیر مرا نوکرت پریشان است

توجهی بکن آخر به داد و فریادم

گذشتم آنقدر از خیمه ات که جلد شدم

اگر به بند تو باشم همیشه آزادم

چقدر فاصله دارم که محرمت بشوم

نه قنبرت شده ام نه کمیل و مقدادم

گدایی از تو به من نسل پشت نسل رسید

گدای دست تو بودند کل اجدادم

من از تو یاد گرفتم که خوب گریه کنم

برای گریه به جدت شدی تو استادم

به یمن گریه برای حسین خوب شدم

به یمن گریه برای حسین آبادم

همه برای تن بی کفن عزادارند

ز نوح و یوسف و عیسی گرفته تا آدم

شاعر : سید_پوریا_هاشمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.