بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

اشعار_مهدوی

اشعار_مهدوی

هرچه بد تا می کنم با من مدارا می کنی

از سر لطف و کرم با بی حیا تا می کنی

حاجتم را می دهی تا من تقاضا می کنم

دردهایم را خودت فوراً مداوا می‌کنی

پیش چشمان همه داری بزرگم می کنی

آبرویت را دوباره خرجِ رسوا می کنی

پرده پوشی می کنی و باز عصیان می کنم

هر که بویی می برد فوراً تو حاشا می کنی

صبح تا شب این همه بد می کنم اما شما

کار خوبم را فقط در بوق و کرنا می کنی!!!

سعی کردم تا گناهم را نبیند عابری

غافل از اینکه مرا داری تماشا می کنی

از "جمودُ العینِ" خود تا که شکایت می کنم...

خشکیِ این چشمه را هربار دریا می کنی

یاد کن آلوده را یابن الحسن از بابِ لطف

در قنوت نیمه شب با رب که نجوا می کنی...

یا زمانی که میان روضه های مادرت

گریه بر درد و مصیبت های زهرا می کنی

دوستانِ من همه کرب و بلا را دیده اند

نوبت من که شده، امروز و فردا می کنی

کربلا میخواهم آقا التماست می کنم

گریه دارم می کنم... داری تماشا می کنی؟!

آخرش هم ضامنم سلطان مشهد می شود

بعد از آن برگِ براتم را تو امضا می کنی

شاعر : محمد_جواد_شیرازی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.