بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

شب عاشقی

شب عاشقی

بشنو از لیل المبیت مرتضا

شیر مردی که بگرداند قضا

آن شبی را که به جهل جاهلان

کشته می شد خاتم پیغمبران

قصد قتل مصطفی را داشتند

زین سبب تیغ و سنان افراشتند

خفته در بستر پیمبر غرق نور

نور را کی دیده آن چشمان کور

سر زپا پیچیده در بستر چنان

تا شود رویش ز نامردان نهان

چون که از پرده پس آمد آفتاب

آفتاب آمد دلیل آفتاب

نوجوانی از جوانان شیرتر

در خرد از پیرمردان پیرتر

پهلوان پهلوانان عرب

شیر مرد شیر مردان عرب

خفته در کونام چون شیری سترگ

چشم در چشمان آن دزدان گرگ

جست چالاک و چنین فریاد کرد

زهره آن ناکسان بر باد کرد

گفت:نام من علی المرتضاست

جایگاهم در حریم کبریاست

زادگاهم خانه امن خداست

گر بگیرم جانتان امشب رواست

می کشم تیغ از برای کردگار

تیغ آن هم چه تیغی، ذوالفقار

خفته ام اینجا کنار یار مرگ

تا زنم تاریخ را زرینه برگ

خفته ام در بستر پیغمبران

بستر نوح نبی و دیگران

همچو اسماعیلم اینجا زیر تیغ

جان نخواهم کرد از مردن دریغ

چون که خواهد تیغ حق برد گلو

جان حیدر هم فدای راه او

عزم حیدر چون به گرگان شد پدید

شهوت خون از بن دندان پرید

شد به یثرب آفتابی منجعلی

آفتاب مکه مغلوب علی

چون که احمد آیه حق می سرود

آیه در حیدر تجلی می نمود

مرتضی صورتگر شمع هداست

شاه باز عشقبازی با خداست

گر که پرسی قله خلقت کجاست ؟

بی تامل ، زیر پای مرتضاست

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.